اولین آرایشگاه
امروز ساعت 7 عصر پیشی کوچولو رو به همراه مادرجون و خاله مژگان بردیم آرایشگاه تا موهاشو که بلند شده بود کوتاه کنیم. بعد از یکسال و اندی این اولین بار بود که یاسینو بردیم آرایشگاه چون بابا مجتبی و مامانی دوست داشتن که پسرشون موهاش بلند باشه، اما در نهایت به خاطر گرمای هوا یاسینو تسلیم ارایشگر کردیم. اول همه چیز خوب و آروم بود. اما وقتی آرایشگر شروع کرد به کوتاه کردن موهاش جیغ و دادشم بلند شد. گریه می کرد و جیغی می کشید که خدا می دونه. با دست کلشو می گرفت و اجازه نمی داد موهاشو کوتاه کنیم. دلم داشت کباب می شد، بغلش کردم تا ساکت شه اما ساکت نشد و گریشو بیشتر کرد. هر کی از کنار آرایشگاه رد می شد با تعجب داخل رو نگاه می ک...
نویسنده :
مامانی
21:05
فرشته کوچولو در یکسالی که گذشت
روز اول 5 روزگی 10 روزگی یک ماهگی دو ماهگی سه ماهگی چهارماهگی پنج ماهگی شش ماهگی هفت ماهگی هشت ماهگی نه ماهگی 10 ماهگی یازده ماهگی 12 ماهگی ...
نویسنده :
مامانی
15:07
مادر با تمام وجودش دوستت داشت
همه خاطرههای مردم چین از روز دوازدهم مه ۲۰۰۸ (۲۳ اردیبهشت ۸۷) تیره است اما آنان دیگر نمیخواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند. زلزله زدگان فقط میخواهند لحظههای جاودان را به یاد بیاورند. نامهای قهرمانان بینشان، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند. زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه سی چوان خیلیها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسههایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است. وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی ...
نویسنده :
مامانی
13:18
بدون شرح
روز اول تولد یاسینی
یاسین جون مامانی، ساعت7:46 دقیقه روز شنبه 24 اردیبهشت سال 90 با وزن 600/3 و قد 56 سانتی متر در بیمارستان آریا رشت به دنیا اومد ...
نویسنده :
مامانی
10:48
جوجه طلایی
جوجه طلایی شعریه که پسر گلم خیلی دوسش داره و وقتی براش می خونم کلی کیف می کنه و دست می زنه جوجه جوجه طلائي نوكت سرخ و حنائي تخم خود را شكستي چگونه بيرون جستي گفتا جايم تنگ بود ديوارش از سنگ بود نه پنجره ، نه در داشت نه كسي ز من خبر داشت دادم به خود يك تکان مثل رستم پهلوان تخم خود را شكستم اينگونه بيرون جستم ...
نویسنده :
مامانی
9:31
پدر روزت مبارک
شعری برای پدر ناز و مهربونم
بابای خوب و نازم من با تو سر فرازم تو نعمت خدایی دانم به فکر مایی هر روز بی بهونه تو می روی ز خونه خدا تو رو نگه دار &n...
نویسنده :
مامانی
9:26
شیطونک
امروز جمعه 5 خرداد بابا مجتبی از صبح خونه بود و مغازه نرفت چون یاسینی خیلی شیطونی می کرد و حال مامانی هم خوب نبود و بابا جور مامانی رو کشید و یاسینی هم حسابی از خجالت بابا در اومد و هر چی شیطونی داشت کرد و بابایی حسابی کلافه شد طوریکه ساعت 12 ما رو برد لاهیجان خونه مادر جون. تا اونجا یاسینی شیطونی کنه......... بعد از کلی شیطونی پسر گلم خوابید ساعت8 همه با هم رفتیم کاشف تا هوایی تازه کنیم. اما یاسین حسابی کلافمون کرد. این شیطونک تازه راه افتاده دلش می خواد همه جا بره اونم به شکل دویدن کفش هم نمی پوشه. تا کفش پاشه چهار دست و پا می ره وقتی کفشو در می یاره راه می ره. نمی دونین رو موزائیک راه می رفت و مورچه ها رو له می کرد و بابا ...
نویسنده :
مامانی
15:10